Saturday, September 12, 2009

گرنیکا

Le Guernica de Picasso en 3D








درونمایه اثر بمباران شهر کوچک" گرنیکا " در باسک در 28 آوریل 1937 توسط نیروی هوایی هیتلر و فرانکواست. اما پیکاسو در این تابلو 3.5×7.8 متری واقعیات جزء به جزء را بیان نمی کند بلکه بیانگر توهینی است که فاشیسم بر انسان روا می دارد. این خود نوعی تصویر اسطوره ای عصر ماست
سخن بر سر یک سمبل یا استعاره نیست. پای یک اسطوره در میان است . مفهومی خارج از تابلو که بتوان آن را در یک بیانیه خلاصه کرد وجود ندارد. در این تابلو معنا وشکل یک کل واحد را تشکیل می دهند لازم بود که در آن رنگ رنج خط وحشت و خشم باشد میبایست که کمپوزیسیون تابلو چنان زیر تسلط هنرمند در آید که اثر به شکل تقسیم ناپذیری حکم و فریاد انسان را بیان دارد فریاد کسی که پیروز خواهد شد

این یک صحنه کشتار است و به معنای واقعی کلمه به یک صحنه نمایش می ماند که دفعتا پرده از جلوی ان بالا رفته باشد ولی همانند اسطوره های بزرگ کهن بالاتر از یک حادثه خاص قرار گرفته است

ما نه در داخل یک خانه هستیم نه در بیرون آن نور نه نور شب است نه نور روز و معلوم نیست رشته های نور رنگ پریده ای که از آدم ها و اشیاء ساطع می شود ناشی از شعاع آفتاب است یا انعکاس نور یا هرم نورانی یک لامپ و یا زیر تاثیر وضوح موحشی است که ثابت ماندن یک نگاه به اشیاء می بخشد
این یک نقاشی تاریخی نیست فریاد این زن در طرف چپ که کودک مرده ای را در آغوش خود دارد فریاد یک مادرخاص نیست بلکه نشانهء عام رنج انسانی است . هر شکلی ازرنگ و هر شکلی از خشم بدن هایی که در بر می گیرد از حالت عادی خارج می سازند آنها را غیر بشری و ناقص می کنند گویی که جنگ تنها یک بی نظمی گذرا نیست بلکه صد مه ای است که بر قانون درونی اشیاء وارد می شود و یک ضد طبیعت بی شکل و هیولا آسا را چون دیواری رو در رو ی زندگی می کشد شکو فایی شگفتی آور دورهء هیولا ها در اینجا توضیح و توجیه قبل از خود را باز می یابد گویی که این تابلو یک احساس قبلی است و فریادی است که از اوج گیری نیروهای ضد بشری خبر میدهد

در درون این حرکت و این وحدت هر پرسو ناژ مفهوم ویژه ای دارد در این جا چهار زن را می بینیم زن قربانی مشعل زنده ای که در غرقاب فرو میرود زن شاهد نور دردست دارد زن نگرانی و پرسش که ما را صدا میزند و زن رنج و طغیان با کودک مرده ای
در بغل و چشم هایش که به صورت اشک در امده اند

حیوانات تجسمی از احساسات انسانی هستنددو آنها را به اوج می کشانند پرنده در اینجا کبو تر صلح پاره پاره شده و نشانه بقا و سوگواری در تاریکی هاست اسب چکیده ای است از رنج و تلاش برای گریز از رنج حرکت به سوی رهایی از طریق توسل جستن به یک نیروی بزرگتر

این یک نقاشی تاریخی نیست بلکه تراژدی موجودات انسانی است نه پرسوناژ روی پرده هر یک بیانگر واکنشی متفاوت در برابر حادثهء جنایتند : چهار زن - یک کودک - مجسمهء در هم شکسته یک جنگجو- یک گاو- یک اسب و یک پرنده
در طرف راست در تصویر زن که از خانهء آتش گرفته اش سقوط می کند کل فلاکت دیده می شود ما این سقوط دلخراش و سر گیحه آور را جسما احساس می کنیم زیرا جسم در مخروطی از سایه فرو می رود که ادامهء آن در حال عبور زاننوی زن دیگری را از شکل می اندازد تا حرکت را محسوس تر کند و پاسخگوی او در قطب دیگر تابلو چهرهء بی ترحم گاو -ابوالهول جاودانی- است با دو چشم که روی صورتش از نیمرخ کشیده شده و نیز یک چشم سوم آنچنان که گویی حیوان با یک حرکت دورانی تمام افق ممکن این فاجعه را می پوشاند و بر آن تسلط دارد این چهرهء تشویش ناپذیر اسپانیا است که چون بلوط گرنیکا ایستاده قامت بر جای مانده آمادهء مقابله با طوفان های دیگری است و از ورای مصیبت های گذرا از آیندهء دور دست تری پرس و جو می کند
آرنهایم این حالت جدا ماندن را که در چهرهء مسلط تابلو یعنی گاو به چشم می خورد با نظرات زیبایی شناسانهء برتولد برشت ذر بارهء درام مقایسه میکند در حالی که تئاتر سنتی می کوشد تماشاگر را به درون خود بکشاند و او را به یکی شدن با احساسات و عمل پر سوناژ ها وادار سازد تئاتر حماسی انقلابی بر عکس یک " فاصله گزاری " را از تماشاگر انتظار دارد تا با او با فاصله ای کافی در برابر حادثه بنشیند ابتکار خاص خودش بیدار شود بتواند به خود ی خود بیاموزد و به شکلی داوطلبانه در مورد شرکت در مبارزه تصمیم بگیرد
پیکاسو بیشتر از طریق روش های پلاستیک به این فاصله گذاری دست می یابد تا ار راه تصویر سازی : رنگ اثر واقعیت را از دنیای بلاواسطه می گیرد و ما را در دنیایی قرار می دهد که یک " دنیای دیگر نیست" بلکه دنیایی است که تشابه ملودرامیک و بی واسطهء بیننده رابا تابلو تسهیل نمی کند. دنیایی است به رنگ های سیاه خاکستری و سفید که در آن فقط چند لکهء سرخ برخی از خاکستری ها را متمایل به آبی می کند. هیچ چیز در این تابلو بیننده را به احساسات بازی ساده فرا نمی خواند : در آن نه از لکه های خون خبری هست و نه از رنگ هایی که به کمک آنها بتوان چهرهء زنده ها را از چهرهء مرده ها و نور صبح را از نور شب باز شناخت. این ریاضتی است درخط ها و طرح ها. این یک( سردی ؟ )هندسی است . در هم آمیختگی مصیبت و امید است که در عمیق ترین گوشهء وجود ما تکاپو دارند جایی که در آن ایمان ورزی ها ی تغییر دهندهء زندگی پا می گیرند

پرسپکتیو همچون نور دقیقا تابع قانون حد اکثر اثر بخشی است . نور و سایه در آن از هیچ منبع طبیعی منشاء نمی گیرند : تنها در یک روشنایی خشن اشکال زنده و اشکال مثله شده سر بر میآورند و رنگ زمینه که صرفا سیاه و سفید است هر چیزی را که باعث شود بیننده از ضربهء بزگ دراماتیک اثر غافل گردد طرد می کند
و اما پرسپکتیو به نظر می رسد که درونی هر شیي است و هریک ازاشیاء فضای خاص خود را دارد که هر بار بر اساس یک قانون تازه آن را به اطراف می گستراند همان طور که هر گل روشی خاص برای شکفتن دارد بدین سان پیکاسو به این تصویر رنج و بد بختی که از تابلو می جوشد حد اکثر اثر بخشی را می دهد

ولی این تودهء اجساد و این آشفتگی تنها به برکت شکل بیان ظاهری اش حالتی از شکست و نومیدی را به ما القاء نمی کند
استادی که در کمپوزیسیون به کار رفته در این جا نقشی تعیین کننده دارد. اطمینان به پیروزی انسان از این یا آن جزء تابلو منشاء نمی گیرد مثلا از نیمرخ این زن مشعل به دست که از پنجره سر بر میآورد و مشعلش را به سوی گاو تشویش ناپذیر دراز می کند بلکه این اطمینان از ساخت کلی اثر ساطع میگیرد که نشانهء حضور کامل انسان است انسان خالق و نظم ساز انسان هنرمند-شاعر که بالای فراز و نشیب های کشتار قرار دارد
درست نیست که بگوییم چنین آثاری برای توده ها غیر قابل درکند. این هنر برای کسانی نا مفهوم است که مدعی هستند باید هر چهره ای را مثل یک معما حل کرد. حتی بدون تحلیل جزء به جزء ساخت و فضای تابلو باید گفت که می توان مستقیما به احساس کلی و تکان دهندهء اثر دست یافت

سی سال پیش پیکاسو که یکی از خالقان "کوبیسم " بود در حرکتی که از قرن نوزدهم آغاز شد و به واژگونی مفهوم نقاشی انجامید نقش اساسی ایفا کرد بر اساس این واژگونه رسالت نقاشی پیش از آن که باز سازی واقعیت باشد در انداختن طرح یک امکان است. بدین سان در تاریخ خلاقیت مداوم انسان عصر تازه ای آغاز شد : عصر واژگونی مفهوم زندگی و تاریخ انسان

پیکاسو یکی از کسانی است که به ایجاد زبان نقاشی تازهای که قادر به نشان دادن این دگرکونی انسان باشد بیش از همه کمک کرده اند

گرنیکا که یکی از قلل آثار پیکاسو است در عین حال هم کشف بزرگ و فرانگرانهء آن چیزی است که چند سال بعد به صورت زوال اروپا و فاجعه هیروشیما تجسم یافت و هم کشف فرانگرانهءقدرت انسان به غلبه کردن براین کابوس است پیکاسو برای بیان " وحشت نوین " و نیز برای نمایاندن امید تازه زبان جدیدی را به وجود آورد
و این وحشت یا امید در برابر یک حادثه فعلی نیست بلکه بیان یک تراژدی عام است که در آن کل تقدیر بشریت خوانده میشود همان گونه که در اسطوره های هومر یا اشیل و نوشته های دانته شکسپیر گوته و سروانتس
گرنیکا از در هم شکستن آیندهء انسان خبر می دهد و نیز بشارتی است از توانایی انسان به برخاستن و امکان تسلط آینده اش بر نیرو های موحشی که خود خلق کرده است این اثر که به دین عمق فرانگرانه می رسد زبان خاصی برای این بشارت خلق کرده است

در این جا همهء اکتشافات پیش از پیکاسو از کوبیسم تا اکسپرسیونیسم برای ایجاد زبان وحشت به کار گرفته شده اند جسم اسب که از بریده های روز نامه درست شده فقط بر اساس پروژکسیون های متعد د کوبیسم ساخته نشده بلکه طوری در فضا قرار گرفته که احساس گذار از یک پرسپکتیو به پرسپکتیو دیگر و نیز احساس حرکت پیچ و تاب و تشنج جسم را در ما القاء می کند هر چهره ای با استفاده از روش های پلاستیکی مشابه فقط به عنوان یک قطعه - و نه یک شکل کامل - جلوه گر میشود و این هم مثله شدن موجودات و هم تکان و حرکت آنها را در زیر شکنجه نشان می دهد
اکسپرسیونیسم این نقاشی استعاره های مختلف پلاستیکی را ایجاد میکند : پوشش اسب بیانگر ویژگی های چاپخانه است هم چنانکه از هم پاشیدن این جسم نشانه پاره شدن شبکه ای از دروغ های مطبوعاتی است چشم ما در چشم یا اشک است و شعله های حریق خنجر یا کاکتوس هستند چراغ برق نگاهی است که از طریق آن شعاعی از امید به درون یک دنیای دیوانه شده می تابد و در عین حال این دنیا تماما به گرد این نور در تکاپو است

پیکاسو این هنرمند ی که در حد دگرکونی های قرن ما است با برافراشتن این بت وحشی و پیامبر و نمایاندن آن به شکل یک سوال نقاشی را به عالی ترین درجهء رسالتش فرا می خواند : او خود مختاری خود را در قبال جان خارج و قواعد سنتی زیبایی فریاذ می زند وظیفهء او فقط گفتن آن چیزی که وجود دارد نیست بلکه میان حرکت زندگی و گذار به سوی یکاسطوره طلیعه طلیعه آینده است

کتاب مقدس به ما میگوید که خداوند پس از خلق آسمان ها و زمین و انسان و حیوانا ت ساکن آن گفت : چه زیبااست ! و روز هفتم را به استراحت پرداخت. پیکاسو در نقاشی انسان هشتمین روز خلقت است. او کسی است که خلاقیت خدایان زود پسند را در برابرعلامت سوال قرار میدهد. با او هیچ پایان نمیگیرد که همه چیز آغاز میشود
پیکاسو از بیش از 60 سال پیش یعنی از بعد از خلق دختران آوینیون دیگر به ما اجازه نمیدهد که خود بر آنچه وجود دارد منطبق سازیم


او نه فقط به تغییر دید نقاشان بلکه به دگرگون شدن زندگی انسان ها کمک کرده است

دیگر نمیتوان طوری نقاشی کرد که گویی پیکاسو وجود نداشته است و نیز نمیتوان طوری زندگی کرد که گویی پیکاسو در کار نبوده است
هیچ انسانی به هنگامی که رو در روی ستیزه جویی این نقاش قرار می گیرد نمی تواند فراموش کند که اجازه ندارد فقط تماشاگر باشد و نمی تواند از یاد ببرد که نگاه کردن خود یک عمل است عملی که مشارکت را ایجاب می کند

و از این رو پیکاسو یک انقلابی است زیرا انقلاب به واقع گرایی کمتر نیاز دارد تا به تعالی یعنی به توانایی کندن از دنیای موجود به قدرت خلاقیت و گزینش امکانات آینده
پیکاسو به ما کمک میکند تا از یک دنیای منفعل به یک دنیای در حال ساخته شدن برویم هر تابلو ی او به ما می گوید که می تواند دنیای دیگری خلق کرد با قوانین دیگر

پیکاسو کشف کرد که وظیفهء بزرگ هنر تقلید از یک ظاهر محسوس نیست بلکه دادن شکل آشکار به یک حضور ناپیدا است

آثار بزرگ پیکاسو چنین حضوری را بر می انگیزند : نه حضور نیروهای ماوراالطبیعه که حضور انسان را این آثار انباشتگران انرژی اند پیکاسو هرگز خود را در بیان انچه وجود دارد محدود نکرده است کار پیکاسو همانند یک تمثال دورهء بیزانس یا یک ماسک افریقایی فقط چهره نیست بلکه علامت است شاخص تعالی است یک ضرب المثل بودایی می گوید که وقتی" انگشت ماه را نشان می دهد" احمق به انگشت نگاه می کند هر یک از خشونت های پیکاسو ما را به گذار از این ساده نگری به این جوانی امید فرا می خواند

************************************************************************************



Picasso`s Guernica
در سال ۱۹۳۷ يک واحد نيروی هوائی آلمان هيتلری به پشتيبانی فرانکو در جنگ داخلی اسپانيا دخالت و شهر Guernica در شمال اسپانيا را بمباران می کند. پيکاسو فاجعه شهر را بعد از بمباران به تصوير در می آورد. در يک نمايشگاه يک افسر آلمان نازی از پيکاسو سوال می کند که آيا اين تابلو Guernica کار او ( اثر پيکاسو )است و پيکاسو به افسر نازی جواب می دهد: خير تابلو کار شما است.
بورژوای هنرمند
بخشی از از قشر ثروت مند شهری ناگهان به هنر علاقمند می شود و در زمان فراغت با ماشين های آخرين مدل ، برنزه شده و با گران ترين لباس ها ( آقايان با کت چرمی بسيار ظريف و در روز های سرد خانم ها با پالتوی پوست ) به يک نمايشگاه نقاشی يا موزه می روند، اما اين نمايشگاها هنری نبايد کوچک ترين خدشه ی به بينش اجتماعی آن ها وارد کند.
با آرامش درونی ، لبخندی بس مليح و با نگاهی مملو از رمانتيک از کنار مجسمه ها و يا تابلوی های نقاشی رژه می روند و با وجدانی آرام که آنچه ديده اند صد در صد هنر بوده ( L`art pour l`art ) موزه را ترک می کند. اما هنر واقعی لبخند را بر لبان خشک ، نگاه را ژرف تر و مضطرب می کند و آرامش درونی را بر هم می زند. تابلو Guernica نظربيننده به شرائط حقيقی را تغيير می دهد و حتی به درجه ای که دنيا خارج برای او غريب و بيگانه می شود. اين هنر سياسی و شعار نيست (برشت) ، اين هنر شرائط اجتماعی و تاريخی را به نمايش می گذارد و دنيای ديگری را آرزو می کند که در آن درد و رنج انسان ها خاتمه يابد ( بورژو ای هنرمند آرزو ی دنيای ديگری را ندارد).


0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home